92

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

توی فروشگاه خیره شده بودم به یه قفسه گلدون های خاص و چشمگیر.

داشتم فکر می کردم که جناب همسر الان توان خرید خرده توقعات من رو نداره و در حال حاضر تا چه سقفی میتونم ازکارتم برداشت کنم که موقع اقساط کم نیارم. یهو با صدای نسبتا بلند و هشداردهنده گفت میدونی چند دقیقست میخ شدی اینجا! نگاهش کردم و بی سرو صدا ازونجا زدم بیرون. دنبالم اومد و با همون صدای بلند گفت درک نمیکنی اوضاعمو! چرا اینجوری رفتار میکنی! من که چیز خاصی نگفتم بهت بر خورد! وباصدای بلندتری گفت همیشه اعصابمو با زودرنجی هات خورد میکنی! فقط نگاهش کردم.

خانم روبرویی که پشتش به ما بود با صدای همسر برگشت و نگاه به ما...

پ.ن: کاش گاهی میشد مغز طرف مقابل رو خوند. فقط گاهی...

بی حوصله تر از اونی شدم که بخوام اتفاقات مغزیم رو واسه کسی شرح بدم. یا سوتفاهم حل کنم...

"سکوت هایم"...
ما را در سایت "سکوت هایم" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7kibord28 بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 5 دی 1398 ساعت: 8:02